پیرمرد ایستاده بود روی شیب تند جنگل؛ همانجا که جنگلهای هیرکانی الیت مثل دیوی زخمی زیر زبانۀ آتش میپیچیدند. دستش را سایهبان چشم کرده بود و به دوردست خیره میشد؛ جایی که شعلهها از دل دره بالا میآمد و دود، آسمان روستا را قهوهای کرده بود. صدایش میلرزید وقتی میگفت: «اینا نفس ماست که داره میسوزه»
کد خبر: ۷۲۴۸۳۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۹/۰۲